گفتار در بارۀ عناوینی از "ایران به کدام سو می رود"

27تیر 1388 (18جولای 2009)
--------------------------------
گفتگو دربارۀ انتخابات 22 خرداد و مسائل کلیدی ایران :
نوار یک -ایران به کدام سو می رود؟
نوار دو - تاریخ قدیم و سرمایه داری جدید
نوار سه - چرا واشنگتن از ایران نفرت دارد؟
نوار چهار- سرشت متفاوت سیاست در عصر امپریالیسم
نوار پنج- چه باید کرد؟

17مرداد 1388 ( 8آگوست 2009)

۱۳۹۴ مرداد ۲۳, جمعه

به یاد فرانک



دیگر فرانک با ما نیست.  لبخند، برق و شادی اش در میان نیست. 

پنح دهه زندگی زود به پایان رسیده فرانک کمیاب به نظر می رسد. مسیری با پیچ و خم و بالا و پایین زیاد.

تولد و رشد در شاهرود معرف شکل گیری شخصیت فرانک است.  در خانواده ای از پدر و مادر کارمند، که کتاب و روزنامه بخش معمولی زندگی است؛ فراگیری زبان های دیگر و ورزش معنوی و فیزیکی و علوم مورد توجه است و از سوی همگان دنبال می شود.  و مزه تلخ سرکوب سیاسی به سبب تجربه  شکنجه و زندان از سوی دکتر زهرایی چشیده شده است.  خانه در این ایام در جوار آزمایشگاه فارابی است که پدر در اصفهان، تهران و حالا شاهرود مجددآ برقرار نموده و طی دهه های بعدی در شمیران ادامه می دهد.

فرانک مدرسه را در قزوین و شمیران آغاز کرد.  در قزوین، دکتر تنکابنی تازه طب روحی و معنوی اطفال را در فرانسه تحصیل کرده بود؛ او آی کیو فرانک را بالاتر از معمول یا نادر گزارش داد. ادامه تحصیل در تورلاک کالیفرنیا، شمیران، سیاتل، سامرویل- بوستون است.  دبیرستان را در فرندز اسکول بروکلین در نیویورک به اتمام رساند.  وارد دانشگاه نیویورک، ان وای یو، شد.  از لحاظ فکری و روحی نسل آخر دهه 60 و 70 بود. در نیویورک از همراهان کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران (کیفی)  بود؛  از فعالان نشریه پیام دانشجو.  چگونه به سمت این جاذبه گروید محصول تصمیم و گرایش خودش بود.  

این ایام با انقلاب 1357 ایران همزمان میشود.  موج تحول اجتماعی در تهران، فرانک را مثل دیگر هزاران از راه دور، بلند کرد.  در بهمن ماه 1357 او به کشور بازگشت.  درس دانشگاهی را نیمه تمام گذاشت.  وارد صحنه تاریخی انقلاب و جنگ شد.

طی چهار سال اول اقامت در ایران تمام انرژی فرانک بر سازمان دادن استقلال سیاسی در کشور متمرکز است.  همکاری مستمر او با نشریه کارگر، هفته نامه مستقل سوسیالیستی، است.  او در خط تولید کارخانه باطری سازی مشغول به کار شد.  خانواده تشکیل داد.  و کمتر از دو سال بعد، هنگامی که باردار بود، همراه با همکار و همفکرش منیر، که او هم باردار بود، هر دو بدون هیچ توجیه و دلیل قانونی، برای سه ماه درانفرادی اوین بازداشت شدند.  نظر فرانک همانند مابقی ما بر این بود که تثبیت مصالح عمومی و حاکمیت ملی از طریق سازماندهی مستقل حقوق بگیران، اعم از صنایع و دیگر حوزه های کاری، ضامن اساسی پیشرفت سیاسی، معنوی و مادی کشور است. حکومت سیاستِ آزار و بازداشتِ اعضای تحصیل کرده در میان کارگران را دنبال می کرد.

زمانی که جراحت همسرش، مصطفی، در جریان مقاومت علیه حصر آبادن در جبهه جنگ را، در سال بعد، اضافه کنیم، که خود تجربه بازداشت و زندان نزدیک به یکسال دراهواز در جریان ظهور نهضت عرب در خوزستان را، قبل تر، دارد؛ فرازو نشیب زندگی فرانک مشهود است.    

بسبب سیاست حکومتی در تعطیل سیاست مستقل در اواخر 1361 —حکایت یکی بر سر شاخ بن می برید— و بازداشت و حبس دراز مدت، از اواخر 61 دیگر فرانک را ندیدم.  بنظر می رسد که او متوجه می شود که حقوق شهروندی او و همسانان او از سوی حکومت پایمال شده است. 

فرانک به ایالات متحده باز می گردد و فصول بعدی زندگی اش متوجه این تغییر است.  با دانشی که از کار آزمایشگاه طبی داشت در همین حوزه وارد کار شد.  مصطفی و سپس دخترشان سایناز به او پیوستند.  با کار و حمایت از خود و خانواده  تحصیل دانشگاهی را ادامه داد و رشته مهندسی انفورماتیک را تمام کرد.  برای بیش از یک دهه در حوزه کارشناسی فنی برای آی بی ام کار کرد تا همین چند ماه آخر که بستری شد. موفقیت او طی این سال ها همراه با موفقیت مشابه همسر بود.
فرانک را طی سال های بعد از آزادی بندرت دیدم.  فاصله جغرافیایی در میان ما زیاد بود. ویزیت بر روال سالی بر قرار شد.  تماس بیشتر.  در هفته آخر جولای با نوید در بالین اش بودیم.  دردش همه خانواده را گرفته بود.

صبح روز بعد،  با همان لبخند همیشگی گفت عاقبت این مرگ بر آمریکا هم که به آیسل کشید.  از ویدیوی بحث یک دانشگاهی که تماشا کرده بود گفت.  چند کلامی در باره بحث یا مناظره ای که طرفین از موضع یکسان آنتی آمریکنیسم برخوردارند (یک طرف به شکل مرگ بر آمریکا از آنتی آمریکنیسم و طرف دیگر به شکل آلمانی، فرانسوی و یا انگلیسی آن رد و بدل کردیم.   چه بسا چنین مناظره هايي کار به جایی نبرد.  فرانک برق می زد، با لبخند و شکفته.

فرانک اهل لذت از موسیقی بود.  والیبال جزو فعالیت هفتگی در سیاتل بود.  طی سال های اخیر، زوج مهندس، مزرعه و باغ را منزل خود کردند.  صبح گاهان همان بانگ خروس ایام طفولیت در شاهرود، مزرعه مصطفی و فرانک را در ليك پورت به صدا در می آورد.  پیوستن سایناز و همسرش آرین ، زوج موفق هنری، به نگهداری، ماه های آخر فرانک را شیرین کرد.

فرانک سهم خود را هم در حوزه سیاسی و هم تحصیل پیشرفت در زندگی، که آمال هر زن است، با وجد ادا کرد.  شاد زیست و همیشه پر از عشق بود.  یادش گرامی باد.

بابک زهرایی، مرداد 1394